محل تبلیغات شما

 

هدیه ای گهربار از استادم:

تنها بازمانده یک کشتی شکسته، به جزیره کوچک خالی از سکنه ای افتاد.

او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد، اما هر روز که افق را به دنبال یاری رسانی نگاه می کرد، کسی نمی آمد. سرانجام، خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها،کلبه ای بسازد تا خود را از گرما و سرما محافظت کند.

اما روزی که برای جست و جوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام بازگشت، دید که کلبه اش در حال سوختن است و دود آن به آسمان بلند است. دیگر همه چیز را از دست داده بود. از شدت خشم واندوه درجاخشکش زده بودوفریاد زدخدایا!چگونه توانستی با من این کار را بکنی؟!»

صبح روز بعد با صدای کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. مرد خسته از نجات دهندگان پرسید: شماها از کجا فهمیدید من در این جا هستم؟» آن ها پاسخ دادند: ما متوجه علامت هایی که با دود آتش می دادی شدیم!»

.وقتی اوضاع خراب می شود، ناامید شدن آسان است، اما به یاد داشته باش بار دیگر اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد، ممکن است دودهای برخاسته از آن سفیران خدا برای نجات تو باشند

 

طرح درس برای تدریس معارف مهدوی به کودکان

آشنایی با ادعیه مربوط به امام عصر عجل الله تعالی فرجه

تاریخچه بحث مهدویت

ای ,نجات ,کلبه ,روز ,ها ,خسته ,را از ,شد از ,پرسید شماها ,دهندگان پرسید ,شماها از

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها